
همین موضوع موجب شد تا پس از رفتن وی، حاصل گفت و گویمان را به صورت مصاحبه تنظیم کردم و برای درج در نشریه ویژه بازنشستگان به واحد انتشاراتمان دادم. در زمان حضور این بازنشسته ی عزیز، با دوستانم هماهنگ کردم و چند عکس هم از ایشون تهیه کردیم.
ما برای برقراری ارتباط با بازنشستگان سازمان، نشریه ای منتشر می کردیم و با درج اخبار و اطلاعات مفیدی به نشانی یکایک آنان برایشان ارسال می کردیم. تعدادی از نشریه را هم برای استان های مختلف کشور می فرستادیم.
خلاصه این مصاحبه همراه با عکس بازنشسته ی مزبور در یک صفحه ی کامل با تیتری به این مضمون منتشر کردیم: « چاق ها را لاغر می کنم و لاغرها را چاق»
پس از چندی که نشریه توزیع شد، تماس های زیادی از خود استان و استان های مختلف کشور داشتیم که شماره ی این دکتر بازنشسته را می پرسیدند!
تماس های زیادی که با این پزشک گرفته شد و از وی درخواست نسخه و راهنمایی و مشاوره کرده بودند. ایشون رو دوباره برای سپاسگزاری به روابط عمومی کشاند و احساس خوبی برایش ایجاد شده بود و مدارکی از سایر موفقیت ها و توانمندی هاش برام آورده بود.
آن روز احساس خوبی داشتم و از این که روح امید و تلاش و حس مفید بودن و زندگی بانشاط رو در یک بازنشسته تقویت کرده بودیم خدای را شکر کردم.
طبقه بندی: خاطره ها، ارتباطات اجتماعی،
برچسب ها: خاطره، ارتباطات، بازنشستگان، روابط عمومی، نشریه،